جدول جو
جدول جو

معنی ملی کردن - جستجوی لغت در جدول جو

ملی کردن
پا ترماندن در اختیار ملت (که دولت نمایندگی آنرا دارد) قرار دادن: (ملی کردن صنعت نفت)
تصویری از ملی کردن
تصویر ملی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
ملی کردن
((مِ لّ. کَ دَ))
مالکیت دولت بر بخشی از صنایع وفعالیت های تولیدی یا اقتصادی
تصویری از ملی کردن
تصویر ملی کردن
فرهنگ فارسی معین
ملی کردن
تأميمٌ
تصویری از ملی کردن
تصویر ملی کردن
دیکشنری فارسی به عربی
ملی کردن
Nationalize
تصویری از ملی کردن
تصویر ملی کردن
دیکشنری فارسی به انگلیسی
ملی کردن
nationaliser
تصویری از ملی کردن
تصویر ملی کردن
دیکشنری فارسی به فرانسوی
ملی کردن
জাতীয়করণ করা
تصویری از ملی کردن
تصویر ملی کردن
دیکشنری فارسی به بنگالی
ملی کردن
nacionalizar
تصویری از ملی کردن
تصویر ملی کردن
دیکشنری فارسی به پرتغالی
ملی کردن
upaństwowić
تصویری از ملی کردن
تصویر ملی کردن
دیکشنری فارسی به لهستانی
ملی کردن
национализировать
تصویری از ملی کردن
تصویر ملی کردن
دیکشنری فارسی به روسی
ملی کردن
націоналізувати
تصویری از ملی کردن
تصویر ملی کردن
دیکشنری فارسی به اوکراینی
ملی کردن
nationaliseren
تصویری از ملی کردن
تصویر ملی کردن
دیکشنری فارسی به هلندی
ملی کردن
verstaatlichen
تصویری از ملی کردن
تصویر ملی کردن
دیکشنری فارسی به آلمانی
ملی کردن
nacionalizar
تصویری از ملی کردن
تصویر ملی کردن
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
ملی کردن
nazionalizzare
تصویری از ملی کردن
تصویر ملی کردن
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
ملی کردن
menasionalisasi
تصویری از ملی کردن
تصویر ملی کردن
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
ملی کردن
قومی بنانا
تصویری از ملی کردن
تصویر ملی کردن
دیکشنری فارسی به اردو
ملی کردن
ทำให้เป็นของรัฐ
تصویری از ملی کردن
تصویر ملی کردن
دیکشنری فارسی به تایلندی
ملی کردن
לאומיות
تصویری از ملی کردن
تصویر ملی کردن
دیکشنری فارسی به عبری
ملی کردن
国有化する
تصویری از ملی کردن
تصویر ملی کردن
دیکشنری فارسی به ژاپنی
ملی کردن
国有化
تصویری از ملی کردن
تصویر ملی کردن
دیکشنری فارسی به چینی
ملی کردن
राष्ट्रीयकरण करना
تصویری از ملی کردن
تصویر ملی کردن
دیکشنری فارسی به هندی
ملی کردن
국유화하다
تصویری از ملی کردن
تصویر ملی کردن
دیکشنری فارسی به کره ای
ملی کردن
millîleştirmek
تصویری از ملی کردن
تصویر ملی کردن
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
ملی کردن
kubinafsisha
تصویری از ملی کردن
تصویر ملی کردن
دیکشنری فارسی به سواحیلی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(فِ رِدَ)
بعمل درآوردن. قابل انجام یافتن کردن
لغت نامه دهخدا
(مَ)
املا کردن:
گهی بلبل زند بر زیر و گه صلصل زند بر بم
گهی قمری کند از بر گهی ساری کند املی.
منوچهری (دیوان ص 131).
رجوع به املی و املا شود
لغت نامه دهخدا
نوبان کردن شاهیار کردن، جانشین کردن ولی قرار دادن، طعامی که، ولیعهد کردن جانشین کردن: (طغرل بک را فرزند نبود الب ارسلان محمد پسر برادرش داود را ول و وصی کرد)، کسی را بمیزبانی و پرداخت مخارج عیش و عشرت راضی کردن: (دیشب فلان کس را ولی کردیم و عرق سیری خوردیم خ) ولیکن: استثنا را رساند ولی اما: (ولیکن ز دستور باید شنید بد و نیک بی او نیاید پدید) (شا)، از این جهت بالنتیجه. توضیح ولیکن از (ولکن) عربی ممال شده و بنابراین کاف آن مکسوراست نه مفتوح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میل کردن
تصویر میل کردن
کامیدن نمیدن گراییدن رغبت کردن تمایل یافتن، بسویی متوجه شدن: (آنگاه که میل زوال کند (شمس) و روی بغروب نهد، ) اعراض کردن منحرف شدن: (چون روزگاراز طریق سازگاری میل کند میل در چشم بصیرت کشد) میل کشیدن، : (سلطان بفرمود تا قاور در شربت زهرچشانیدند و هر دو چشم پسرش را میل کشیدند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منی کردن
تصویر منی کردن
از خود لاف زدن بخود بالیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملغی کردن
تصویر ملغی کردن
بر انداختن باطل کردن لغو کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشی کردن
تصویر مشی کردن
رفتن، بطریقه ای عمل کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مری کردن
تصویر مری کردن
جدال کردن
فرهنگ لغت هوشیار
رها کردن، نهفت گزیدن (نهفت خلوت) آبشتیدن خالی کردن، رها کردن: بوسیلت ایشاج وصلت و اشتباک قرابت شفیع شدند تا او را مخلی کردند و اقطاعاتی که داشت بر او مقرر گردانید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چلی کردن
تصویر چلی کردن
دیوانگی کردن خل خلی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشی کردن
تصویر مشی کردن
((مَ. کَ دَ))
راه رفتن
فرهنگ فارسی معین